شعر و احساس
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, توسط ابراهیم کرم زاده | نظر بدهید

کبوترخیالم به هرکران که بخواهدمراسوق می دهد،من نیزمطیع فرمانش هستم چون همیشه خیالم ازکبوترخیالم راحت وآسوده بوده،هیچ وقت به سفرهای خیالی که اومرادعوت کرده شک نداشتم،این چندروز که ازسال 92ورق خورده لحظه به لحظه کبوترخیالم به کوی یار می برد مراتابگویمش تبریک سال جدیدرا،اماندانم انگشتم ازچه زدن زنگ درخانه معشوق رابه فرداوفرداهامی سپارد،بعدازچندی باخوداندیشیدم که چراانگشتم مرابازی می دهد؟حال که به این پرسش دقت میکنم به ذهنم آیدکه اومرابه تمسخرگرفته بود،دراوج شادی وشعف وعاشقی قفل ردبردردل مجنونم نهاد،کوله باری ازخاطرات رادرگاوصندوق قلبم جای دادوخودراسبک بال ازآسمان شهردلم دورکرد،حال دگربراین انتظارم که انگشت معشوق دیرینه ام زندزنگ درخانه دلم را.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.