هرموقع که ساعت شنی رادرذهنم متصور می شوم ،یادصفحات عمرم که تابه امروز ورق خورده می افتم ،همش به
خودم می گم که چندتا ازین صفحات تورابه عرش خواهدبردوچندتا به فرش،بادیدن ساعت شنی ذهنم یاد عشق
وعاشقی بدنم را به لرزه می اندازد،آیابه موقع عاشق شدم؟آیامعشوقی که چندی درپی انم رایافتم؟
ساعت شنی ذهنم راکه می بینم فکرمیکنم که خدایا اگراین ساعت به اتمام رفت،می توانم جایش رابه ساعت
دیگری دهم،باز بادیدن آن یادساعت دیواری اتاقم می افتم که عقربه اش لحظه ای آرام نیست،به خودم می گم
که می شود چون ساعت دیواری اتاقم ساعت شنی زندگی ام را تنظیم کنم؟؟؟
مخلص تمام رفقای رفیق دوست.ابراهیم کرم زاده دانشجوی دانشگاه محقق اردبیلی هستم.درکنار درس ومشق شعرومتن هم می نویسم.
بازهم مارانوبت دل دادن ازسرشد
چوگفتمش حرف عشق ازبرشد
تاکه رسیدقطاربه ایستگاه وصال
گفته وناگفته هیچ شنواکرشد.
می توانستی قشنگ باشی قشنگترازکبوترانی که درآسمان خیالم پرواز می کنند
می توانستی آرام باشی آرامترازامواج اقیانوس آرام
می توتنستی زیباباشی زیباتراززیبایهای رویاها
می توانستی دلیرباشی دلیرترازرستم دستان داستان
میتوانستی عاشق باشی عاشقتراز شیرین قصه
می توانستی دوست باشی دوستراز دوستان دوست نما
می توانستی خودت باشی نه تظاهری ازخود
پس خودت باش نه تظاهری از خودبودن.
سلام رفقا :تااخربخونید جون خودم حرف نداره:خداکنه که لذت ببرید:::::::::::::::
دوش حبیبم در میخانه بزد
خنجرزلفش بردل دیوانه بزد
لب به لب بنهاد ومی نوشید
گیتار عشق رامستانه بزد.
مقیم شهرعشقم یعقوب دیدار
چشمانم بارانی درخواب وبیدار
اشاره دهی به سردوانم
باشم نازنگاهت را خریدار.
با هزاران غمزه دادمرافریب
شدافت جا نم ان غریب
دل را ببرد به دربار خود
بی گنه اویخت گردنم صلیب.
شدم تحریم شهرم نا میدن غربت
کوله برپشتم توشه راه نفرت
یا د توشد فا نوس کم سوی شبم
ما ندنم نیست بود رفتنم حرمت.